کوفه، شهر بی وفا...

سحرگاه نوزدهم رمضان الکریم است و علی میهمان خانه دخترش....
امشب زمان آبستن حادثه ای عظیم خواهد بود تا بار دیگر دنیا طعم تلخ بی وفایی را بچشد...
بر سر سفره افطار نشسته اند.... دختر به رسم میهمان نوازی از پدر، سفره را آماده نموده است   و با جان و دل آماده پذیرایی از پدر است .طبق عادت افطاری ساده آماده شده  ...
چقدر روح علی(ع) آسمانی و وسیع است....چقدر عظمت پیش او حقیر است؟!
آرام آرام به لحظات سحر نزدیک می شوند.....
مرتضی (ع) آماده رفتن به مسجد می شود و سجده بر آستان معبود... قلبش در تب و تاب است ... چهره اش از هیجان گلگون شده است.... ماه نیز جور دیگری نور افشانی می کند انگار همه از رازی بزرگ با خبرند...رازی به وسعت تاریخ ....
 کوچه های کوفه را در دل شب طی می کند ... یتیمان کوفه در خواب نازند .... به مسجد می رسد...
نماز شروع می شود... غرق در راز و نیاز است که ناگهان.....
تمام کفر شمشیرش را از سر کین برسرش فرود می آورد و عالم را بیچاره می کند....
فرق علی شکافته می شود ...... و قلب تمام عاشقان.... . و کوفه بار دیگر بی وفایی خویش را به اثبات می رساند...
و تاریخ می رود تا  راهی بیابد برای تحمل این بی تابی...
تنظیم و نگارش: معصومه رحیمی

شنبه ۰۵ مرداد ۱۳۹۲