آفتاب در سایه
نوای قرائت قرآن و گاهی زیارت جامعه کبیره به گوش میرسد؛ عدهای بر سر و سینه میکوبند و صدایی همراه با ناله و نیاز میان کوچههای شهر فریاد میزند.
اکنون سال 254هجری قمری است و اینجا، قلب سرزمین غمها و بیتابیهاست؛ سرزمین عراق؛ شهر سامرا. تاریخ برای سومین بار پیکر معصومی مسموم را در خود ثبت میکند و پرچمهای سیاه، به حرمت امامی پرهیبت و باشکوه بر فراز خانههای غربتگرفته سامرا، به اهتزار در میآید.
اینجا در دل ظلم و بیداد، معتمد عباسی، خود را در چارسوق قصر خویش مخفی کرده و با همه توان سعی میکند از بزرگترین ظلمی که در حق شیعیان روا کرده، فرار کند.
شهادت دهمین خورشید هدایت و عصمت، ضربهای سخت بر جان غمدیده شیعیان وارد کرد؛ قلب اهالی سامرا از فقدان کسی از اهالی طهارت و نبوت به درد آمده و کسی حق اعتراض ندارد.
کسی زمزمه میکند: "برای امامی که در متانت و دانش زبانزد پیروان، دوستان و حتی دشمنان خویش بود هر چه در توانمان بود باید عرضه میکردیم؛ چگونه غافل ماندیم و در برابر ظلم سیاهدلان زمانه او را از یاد بردیم." امامی که چراغ هدایت بود و در سخاوتمندی بیهمتا. امامی که در شکوه و هیبت چنان یگانه بود که حتی دشمنان ایشان با وجود مناصب و قدرت بسیار، با ورود ایشان از جا برمیخاستند.
امام هادی النقی(ع) دیگر در میان پیروان و شیعیان خود نیست و شاگردان و مریدان مکتبش با روحی سرشار از مهنت و غمآلود، در این سیاهی، به دنبال نوری تازه میگردند. نوری که شعاعهای بیدریغش در جان فرزند خلف آن امام تجلی دوباره یافته و شهر را روشن میکند. این بار پرچم عشق و ولایت در دستان امام حسن عسگری(ع) قرار گرفته و زمین و زمان طلوع خورشیدی دیگر را بر فراز آسمانش تجربه میکند...
تهیه و تنظیم : بنتالهدی صدر
شنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۲